اسرا جوناسرا جون، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

اسرا همه دنیای مامان

دلنوشته مامانی آمنه

از مامانی پرسیدم اسرا یعنی چی با اومدن اسرا چه تغییری تو زندگیت پیش اومد: مامانی گفت اسرا یعنی زندگی دوباره با اسرا عشق میکنم و بعد از خدا اسرا رو دوست دارم اسرا یعنی نفس مامانی مامانی دیگه گفت برات بنویسم که اسرا جون الان دوسالته و من دو ساله که با تو نفس میکشم و بوی دل انگیز حضور تو مشامم رو پر کرده از خدا می خوام تا همیشه با من و برای من بمانی نازنینم عاشقانه دوستت دارم                ...
25 مرداد 1390

تولدت مبارک

دو سال پیش در روز 5 مرداد 88 خدا یه گل به زمین هدیه داد و زمین اون گل رو به دست سرنوشت داد و سرنوشت اونو توی قلب من کاشت تا باغچه خالی قلبم جایگاه یه گل باشه زیباترین گل زندگیم دوستتدارم ...
20 مرداد 1390

تولد 2 سالگی اسرا

سلام عزیرم دارم برات می نویسم روز تولدت چیکارا گردی شب قبل که بابایی داشت خونه رو برات تزیین میکرد خیلی خوشحال بودی بادا (بادکنک ) رو میگرفتی باد کنی ولی روز تولدت از صبح دختر خوبی بودی گذاشتی مامان سمیه کاراش رو بکنه ولی وقتی دوستات اومدن شروع به نق نق کردن کردی دیگه دلم برا بگه از بغل مامانیها پایین نیومدی بسختی ازت عکس و فیلم گرفتی میدونی با این کارت مامان رو پشیمون کردی عزیر دلم دوست دارم یکم صبور باشی و ترسی که داری از شلوغی از بین بره جایی که شلوغ باشه از بغل من کنار نمیری هی میگی بریم تولدت هم همین کار روکردی تمام اذیت عروسکم تو این ٢ سال نق نق کردن و تو بغل گرفتن و از جای شلوغ ترسیدن بوده حتما دوست داری...
18 مرداد 1390

اسرا بهونه گیر شده

سلام مامانم دیروز دوم ماه رمضان ما خونه ننه بودیم از شب قبل رفته بودیم اونجا شب اونجا خوابیدیم زهرا هم اومد پیش ما تو خیلی خوشحال بودی تا دیر وقت با زهرا بازی کردی و خندیدیی خیلی خوشحال بودم از اینکه داری بازی میکنی و می خندی ساعت 2:30 شب بازور منو مامانی آمنه خوابیدی میدونی چرا شب اونجا خوابیدیم چون علی عمو می خواست از مشهد برگرده پیاده رفته بود زیارت امام رضا 32 روز تو سفر بود و همه دلشون براش تنگ شده بود ساعت 6 صبح رسید وقتی دیدم خیلی پاهاش درد می کنه نمی تونه راه بره دلم براش کباب شد عضله پاش گرفته بود و باید فیزیوتراپی انجام بده تا خوب بشه دیگه دلم برات بگه که از خواب که بلند شدی خیلی مامانی آمنه و منو اذیت کردی خیلی خیل...
16 مرداد 1390

بهانه

سلام تنها بهانه برای موندن: عزیزم میخوام سعی کنم رختخابتو جدا کنم چون دیگه بزرگ شدی و باید تو تختخواب خودت بخوابی فکر میکنم یه ذره هم دیر اقدام کردم ولی هر زمان خواستم رختخوابتو جداکنم دلم نیومد منو تو خیلی بهم وابسته شدیم و من تا تورو بو نکنم خوابم نمی بره خیلی دوستت دارم امید وارم فرشته های خدای مهربون بیان پیشت تا راحت بخوابی و خوابهای خوب خوب ببینی دخترم داشتن تو یعنی داشتن تمام دنیا ......با تو دیگر دنیا به کار من نمی آد .....پس بمون دنیای من هرگز ندیدم برلبی لبخند زیبای تو را هرگز نمی گیرد کسی در قلب من جای تو را ...
10 مرداد 1390

پدر بزرگ...

دلم خیلی برای آقام (پدر بزرگم) تنگ شده و دلم گرفته انگار می خواد توش بارون بباره دوست دارم یکبار دیگه خوابشو ببینم الان درست ده سال که پیش ما نیست حالا می خوام براش قران بخونم تا به خوابم بیاد خیلی دلم هواشو کرده بابا علیرضا هم منو نمی بره سر خاکش چون بابایی از بهشت زهرا خوشش نمی آد میگه دلم میگیره . عجب رسمیه رسم زمونه            قصه برگ و باد خزونه میرن آدما از اونا فقط                   خاطره هاشون بجا میمونه کجا س اون کوچه          ...
10 مرداد 1390

رشد اسرا 2 سالگی

امروز که بردمت برای قد وزن دو سالگی دکتر گفت همه چی خوبه قد :٩٠ وزن: ٨٠٠/١١ خ انم دکتر گفت هم قدش ماشاالله بلنده هم وزنش خوبه فقط باید یه آزمایش خون بدی ببینیم کم خونیت خوب شده یا نه ولی دکتر مرادی نژاد هنوز از خارج نیومده یک ماه دیگه میاد باید منتظر بود   راستی دکتر گفت باید از این به بعد مسواک بزنی وگرنه دندونهای قشنگت خراب میشه و آقا موشه دندونات و می خوره  ...
8 مرداد 1390
1